روزی خواهد رســــــــید
که دیگـــــــــر . . .
نه صدایم را بشنــــــــوی
نه نگــــــــاهم را ببینی . . .
نه وجودم را حس کنـــــــــی...
و میشویی با اشکت
سنگ قبر خاک گرفته ی مرا . . .
و آن لحظه است . . .
که معنی تمام حرف های گفته و نگفته ام را میفهمی
ولی ...من ... دیگر ... نیستم
گاهی دلم می خواهد بدانی حال من چگونه است اما بدون که من همیشه حال تورا
می دانم.
اغلب دلم برایت تنگ می شود هرلحظه یک بارتنفست می کنم.
جای تعجب نیست یک دیوانه دارد با توحرف می زند خودت قضاوت کن که اول
دیوانه نبود وحالا خوشحال است که تو
دیوانه اش کرده ای
نظرات شما عزیزان:
|